<$BlogRSDUrl$>

Wednesday, April 21, 2004 وقت رفتن نزديك است.


سلام به همه دوستان و عزيزان
امروز هوا تهران آفتابي و بسيار زيبا است.من همين الان رسيدم سر كار.وقتي مي خواستم كارت ساعت را پانچ كنم ديدم كارتم غير فعال شده و فهميدم كه نامه كه براي استعفا نوشتم كار خودش رو كرده و از امروز مراحل كار بازخريدي اينجانب به صورت جدي شروع شده است وبا توجه به نزديك بودن وقت سفر فكر كردم فعلا يك لاگي بزنيم چراكه اگر نشد به اين زوديها بلاگيم دلمون براي لاگيدن خيلي تنگ نشه.به اميد ديدار مجدد همه دوستان دراين وبلاگ .هرچند اينجا نميشه كسي روديد ولي كامنتهاي دوستان رو كه ميشه خوند و از نظرات انها استفاده كرد.
راستي يادم رفت بگم كه من بليط رو گرفتم و از سازمان بين المللي مهاجرت هم گرفتم ولي هنوز قيمت بليط رو گرون نكردند و من بليط بريتيش ايرويز رو خريدم با قيمت 550 دلار آمريكا جهانخوار.


(0) comments

Saturday, April 17, 2004 نوشته ها


هر آنچه براي شاد بودن نياز داريد در اندرون شماست.
مي توانيد در زيباترين مكان اين سياره باشيد ، اما اگر احساستان جريجه دار شده باشد ،يا ذهني مضطرب داشته باشيد احساس بدبختي مي كنيد. برعكس اين نيز صادق است.
وقتي نوشيدن از سرچشمه زلال شادكامي دروني خ.د را آموختيد ، اعتماد به نفسي پيدا مي كنيد كه با هيچ موفقيت يا امكانات بيروني به آن دست نخواهيد يافت.
اين شماييد كه بهشت خود را خلق مي كنيد.
هدف از زندگيرشد كردن است.قرار نيست جريان زندگي نرم و ملايم باشد.قرار نيست چيزي كامل باشد.قرار بر اين است كه چالشهايي را تجربه كنيم.قرار بر متحمل شدن سختي هاست.آمده ايم تا بياموزيم.امروز مي خواهم بهترين انساني كه ميتوانم باشم.مي خواهم تا آنجا كه مي توانم يادبگيرم وتا آنجا مي توانم رشد كنم.
وقتي سعي مي كنيم تا همه چيز يكسان باقي بماند ، اغلب به انسانها و موقعيتهايي كه نبايد وابسته مي شويم.از اعتماد كردن بر بالهايمان مي ترسيم ، بالها را بسته و پرهايش را مي كنيم،جرات آويختن خود بر بالهايمان را نداريم.اغلب بيش از حد به چوب زير پايمان مي چسبيم. رشد و پيشرفت همراه با خطر كردن است ، پرش از روي يك صخره بر روي صخره بعدي است، ترك موضع آسوده خود هر چند موقتا و خيز بر داشتن به سمت ناشناخته هاست.
كشتي در بندر ، در امان است اما كشتي را به اين منظور نساخته اند.
موانع درسهايي نقاب بر چهره زده اند :
اگر مشكلي نداشتيم ، هرگز قوي بودن را نمي آموختيم.
اگر كشمكشي نداشتيم ، هرگز انعطاف پذيري را نمي آموختيم.
اگر با تعلل مواجه نمي شديم ، هرگز صبور بودن را نمي آموختيم.
اگر سختي نمي كشيديم ، هرگز استقامت را نمي آموختيم.
اگر نا اميد نشده بوديم ، هرگز توكل را نمي آموختيم.
اگر رنجي نمي برديم ، هرگز مهربان بودن را نمي آموختيم.
سوالاتي كه در مواجهه با يك مشكل مي شود پرسيد:
چگونه در مسيري كه برايم مفيد است قرار بگيرم ؟
اين بحران چه چيزي را بر من آشكار مي كند؟
وقتي خدا داشت اين مشكل را برايم انتخاب مي كرد ، به چه مي انديشيد؟
در زندگي من چه الزامي ممكن است در حال حاضر براي آن وجود داشته باشد؟
چگونه مي توانم با امتنان و خود آگاهانه آن را پشت سر بگذارم ؟
چگونه مي توانم از آن براي رشد استفاده كنم ؟
خدا در تلاش براي آموختن چه چيزي به من است ؟
آنچه هر دو دست كوزه گر انجام ميدهند از سر عشق است ، دستي كه از بيرون به ظرف ضربه مي زند چنين مي كند چون به گل عشق مي ورزد و مي خواهد آن را به مصنوعي زيبا بدل كند. دستي كه در اندرون ظرف از آن حمايت ميكند چنين مي كند چون به گل عشق ورزيده و نمي خواهد شكاف بر دارد.
دستهايي كه شما را به موجودي عالي شدن دگرگون مي كنند.
ذهن شما درا يجاد ناخشنودي و نارضايتي شما همان قدرانرژي مصرف مي كند كه براي خوشحال و راضي كردن شما. پس ذهنتان را وادار كنيد براي شما كاركند.آگاهي از آنچه ذهنتان درحال انجام آن است وانتخاب راهي متفاوت كه بيشتر به نفع شما باشد.
به جاي اينكه اجازه دهيد افكار شما را انتخاب كنند ، خود افكارتان را انتخاب كنيد.
اگر از چيزي دردنياي بيرون مضطربيد ،اين رنج ناشي از خود آن چيز نيست ،بلكه به ارزشي است كه براي آن قايليد پس اين قدرت را داريد تاهرلحظه كه بخواهيد آن را لغوكنيد.
اگر منتظريد قبل از دست زدن به كاري جديد يا چالش برانگيز ترستان محو شود ، بايد همه عمر منتظر بمانيد.
ندامت از كارهايي كه كرده ايم در اثر مرور زمان كاستي مي يابد اما افسون خوردن به انچه انجام نداده ايم تسلي ناپذير است.


(0) comments

Monday, April 12, 2004 مسافرت شمال


سلام ما يعني همسر عزيزم وجناب پسركم و بنده حقير چهارشنبه هفته گذشته باتفاق دوتا از دوستاي گل رفتيم شمال.روز چهارشنبه ساعت دوونيم بعد از ظهر حركت كرديم و ساعت حدود 7 رسيديم .محل اقامت ما بين بابلسر و فريدون كنار بود. تقريبا چهار روز انجا بوديم .هوا كاملا آفتابي وزيبا بود البته هنوز هوا خنك بود.دو روز غروب خورشيد خانوم روكنار ساحل زيباي خزرديديم.يك شب هم به پيشنهاد همسر عزيزم ساعت 5 صبح رفتيم كنار ساحل.هيچ كسي نبود و حسابي خلوت.يك نفر قبل از ما كنار ساحل آتيش روشن كرده بودو هنوز بقاياي اون بود و خيلي زيبا بود.دريا در شب واقعا ترسناك ميشه.
راستي تا يادم نرفته بگم كه سه بار كباب خورديم يعني ذغال بود سيخ و منگل و گوشت كه كباب مي كرديم و مي خورديم ((من ادم شكمويي نيستم ولي خداوكيلي خيلي حال ميداد)).خوب بود


(0) comments

Tuesday, April 06, 2004 اين روزها تهران زيبا است


سلام
اين روزها تهران زيبا ست . فصل بهار تهران واقعا ديدني است .آسمان زيبا و آبي تهران واقعا دوست داشتني است.هواي لطيف بهاري لذت بخش است.پاركها عصرها شلوغ است و همه براي بهره بردن از هواي لطيف بهار امده اند.اما مدت زيادي از بهار نمي گذرد كه دود و دم همه شهر را مي گيرد.اي كاش اين هواي خوب هيچ وقت آلوده نميشد.


(0) comments