<$BlogRSDUrl$>

Wednesday, January 14, 2004 بعد از اينكه برگشتيم تهران


سلام اميدوارم خوب و سرحال باشيد و هميشه خرم و سرسبز
الان كه دارم مي نويسم هوا تهران آفتابي است و باتوجه به بارش باران ديروز خيلي هم تميز و عاليه ولي حيف كه خيلي طولي نمي كشه كه پر ميشه از دود و آلودگي ...
خوب عرض كردم كه مدارك رو داديم و فايل رو باز كرديم . وقتي مدارك رو مي داديم به ما يك فرمي دادند كه توي اون بايد محل مصاحبه را تعيين مي كرديم . من هم با توجه به تصميمي كه از قبل با همسرم گرفته بوديم محل مصاحبه رو تهران انتخاب كردم . ولي دوستاي ديگر من دمشق رو انتخاب كردند. بعد از تحويل مدارك يك برگه به ما دادند كه توش تاريخ تقريبي مصاحبه رو زده بودند كه براي ما كه محل مصاحبه رو تهران انتخاب كرده بوديم 21 ماه بعد و براي دوستاي ديگرمون كه دمشق رو انتخاب كرده بودن 16 ماه بود . و بعد توي اون برگه نوشته بود كه هيچ تماسي تا اون موقع با ما نگيريد و اگر در طول پروسس پرونده شما چيزي لازم بشه خودمون باهاتون تماس ميگيريم .
خلاصه تموم شد و ما برگشتيم تهران . راستي اون سال تنها سالي بعد از ازدواج ما بود كه شب يلدا رو پيش خانواده نبوديم ولي وقتي برگشتم ديدم كلي آجيل و تنقلات برام نگهداشتن و نگذاشتن كه حقم ضايع بشه (چقدر لوس ) . بعد از رسيدن ما به تهران كه اوايل دي بود تا نزديك عيد هر چي بلا بود سرما آمد .البته نتايج خوبي داشتند .در هر صورت خدا رو به خاطر همه نعمتهايي كه داده شكر گذاريم . وقتي رسيديم بعد از مدتي مديرعامل عزيز شركت گفت كه بخش شما از دفتر فني بايد به كارخانه منتقل بشه و اونجا مشغول به كار بشيد . شركتي من توش كار ميكردم يك شركت مهندسي بود كه در كنار يك كارخانه فعاليت ميكرد . خلاصه ما به اتفاق دوستان نامه اي به حضرت مديرعامل نوشتيم و اعلام كرديم كه ما آماده هستسم كماكان دردفتر مركزي شركت در خدمت اسلام و مسلمين باشيم و از جامون تكون تكون هم نمي خوريم . البته بخش ما شامل 4 نفر بود كه هر چهار نفر مهندس بودند و تخصص همه ما هم در يك رشته بودواين باعث دوستي بيشتر ما شده بود و نزديك به يك سال بود كه 4 نفري يك دفتر همون نزديك شركت اجاره كرده بوديم و به فعاليت در بخش خصوصي هم مشغول بوديم و اين مسيله به اضافه درگيري رييس عزيز بخش ما با حضرت مدير عامل باعث شد كه ايشان به ما گير بدهند. خلاصه اينكه حضرت مديرعامل دستور فرمودند تا كارت ساعت ما را بردارند و به كارخانه ببرند . ولي خبر نداشت كه ما همانروزي كه كارت را برداشتند رفتيم وزارت كار و شكايت كرديم . خلاصه اينكه ما سركار نمي رفتيم و منتظر بوديم وقت دادگاه ما و كارفرما بشه . (البته ناگفته نماند كه عين باعث شد كه من راحت بشينم و براي امتحانات كه داشت شروع ميشد اماده شوم . اخه اون موقع هم من و هم همسرم هر دو مون داشتيم كارشناسي ارشد مي خونديم . كه البته بازم بگم كه من خيلي اهل درس نيستم ولي خانم محترم شديدا علاقه مند به تحصيل و چون ايشان در دوره كارشناسي ارشد قبول شده بود بنا به اصل چشم و هم چشمي ما هم ادامه تحصيل داديم و بگم كه خانمم واقعا خيلي كمك كرد و سختيهاي زيادي رو كشيد تا قبول بشم و بتونم درسم رو بخونم.) خلاصه اينكه ما امتحانات رو داديم و در اين مدت براي كار جديد هم اقدام كرديم . بعد از مدتي تقريبا يك ماه و نيم دادگاه صالحه در تامين اجتماعي تشكيل و ما و نماينده كار فرما حاضر شديم ... راي دادگاه اين بود كه ما بايد در سر كار خود در هر مكاني كه كارفرما بگويد و خارج از محدوده تعيين شده از مرز تهران نباشد ( از نظر تامين اجتماعي مرز بنديهايي براي اينكار وجود دارد.) بايد كار كنيم و كارفرما عزيز هم مكلف به پرداخت حقوق ما در اين مدتي كه ما را در بلاتكليفي نگهداشته بود شد. خوب من با توجه به نزديكي به ايام عيد و اينكه در يك شركت ديكه براي كار اقدام كرده بودم و بعد از عيد اونجا مي خواستم برم سر كار پذيرفتم و در محل كار جديد حاضر شدم . ولي دو تا از دستان ديگه به حكم دادگاه اعتزاض كردند و فكر كنم تقريبا تا خرداد سال بعدش دنبال كارشون بودند .....
در همين موقع تعاوني مسكني كه من در آن عضو بودم ديگه داشت كار ساختمان رو تموم ميكرد كه ما بدليل مشكلات بوجود امده بين ما و مدير عامل تعاوني ( مشكل مالي در نحوه پرداخت اقساط و ...) مجبور شديم كه پولمون رو از تعاوني عزيز پس بگيريم و بريم دنبال يك خونه بگرديم . اين اتفاق همزمان با افزايش شديد نرخ مسكن در تهران بود و خلاصه ما با كمك پدر و مادرمون تونستيم يك آپارتمان نقلي بخريم .
خلاصه اينكه تو اين مدت پدرمون دراومد ولي همه چيز به خوبي و خوشي تموم شد . و ما سال جديد رو در خونه خودمون شروع كرديم .


Comments: Post a Comment