<$BlogRSDUrl$>

Thursday, January 15, 2004 مابقي ماجراها


سلام اميدوارم خوب باشيد. اين روزها بدليل ردصلاحيت برخي از كانديداهاي انتخابات مجلس شوراي اسلامي از طرف شوراي نگهبان بحث ها و گفتگوها و بقول معروف گفتمانها كم كم جدي تر شده و داره به دعوا تبديل ميشه . هرچند كه مسيولين و ملت ايران اسلامي هنوز هم با دخالتهاي اين آمريكا در امور داخلي كشور خودشون مخالفند و اين رو مي تونيد هر شب از اخبار سراسري شبكه اول سيما ببينيد. در هر صورت بايد ديد كه مردم چه تصميمي مي گيرند . من شخصا از شخصيت اقاي خاتمي خوشم مياد و فكر ميكنم اگر به ايشان بيشتر اجازه كار داده مي شد ميتوانست قدمهاي بزرگ تري را به سمت دموكراسي و مردم سالاري بردارد . گاهي در كمال نا اميدي به خودم ميگم ول كن بابا درست بشو نيست و شركت ما در انتخابات به چه دردي مي خوره ولي وقتي فكر مي كنم مي بينم اگه اصلاح طلبان راي بياورند بهتر است و اين خود گامي در جهت اصلاحات مي تواند باشد با خودم ميگم كه ميرم و راي ميدم . ولي كاشكي برخي از كانديداها رد صلاحيت نميشدند.
_______________________________________________
خوب بريم سراغ كار خودمون گفتم كه سال جديد يعني سال 1379 هجري شمسي را در خانه خودمون شروع كرديم . در فروردين همون ماه من از كارم استعفا دادم و به شركت جديدي رفتم و در اونجا مشغول به كار شدم و تا حالا هم همونجا مشغول به كار هستم . از به بعد ديگه اوضاع يكم اروم شده بود . خانم عزيزم هم در حال اماده كردن پايان نامه كارشناسي ارشد بود . من هم درسهاي واحدي كه بايد سر كلاس مي رفتم تموم شده بود و مي خواستم برم سراغ پروژه . خلاصه و مختصر و مفيد اينكه در مهر همون سال خانم عزيز فارغ التحصيل شدند و خوب البته از دوران دانشجويي به صورت پاره وقت مشغول به كار بود كه ديگه الان به صورت تمام وقت مي رفت سر كار . من هم مشغول به كلنجار رفتن با پروژه بودم و سر كار مي رفتم و گاهي به دانشگاه پيش اساتيد عزيز براي عرض ادب در درجه اول و بعد هم براي كسب علم و دانش مي رفتم . در همون مهر ماه سال 1379 بود كه يك پيكان نارنجي رنگ خريديم . البته اين هم از توفيقات الهي بود چون پدر خانموم عزيزم يك ماشين ثبت نام كرده بود و همون موقع ها ايشان ماشين را تحويل گرفتند و بر اساس پيشنهاد مادر خانوم عزيز پيكان كه داشتند رو به ما فروختند البته به صورت اقساط .آخه اون وقتا هنوز بازار خودروهاي قسطي و جريان ليزينگ هنوز ايقدر داغ نبود.و خلاصه اينم از جريان اتول ما. در همون سال آبان ماه من عموي عزيزم رو كه خيلي هم دوستش داشتم رو از دست دادم .ايشان در بعداز عمل جراحي قلب باز در يكي از بيمارستانهاي تخصصي تهران فوت كردند. خلاصه اينكه سال 1379 رو هم پشت سر گذاشتيم تا رسديم به عيد كه خيلي هم خوش گذشت . در تير ماه سال 1380 دومين اتفاق زيبا افتاد و پسر عزيز ما به دنيا اومد.در طول نه ماه گذشته خيلي نگران همسرم بودم و فكر كنم تا اونجا كه از دستم بر مي اومد بهش كمك كردم تا احساس ناراحتي نكنه.در هر صورت الان يك پسر خوشگل داريم .
در شهريور 1380 بيست و يك ماه انتظار بايد تموم مي شد و وقت مصاحبه ما مي رسيد ولي هيچ خبري نشد و هرچه فكس زديم گفتند پرونده شما در حال پروسس است . گاهي با خودم فكر مي كردم دلم براي پروندمون مي سوخت كه ايقدر داره پروسس ميشه !!!!! تو اين مدت ما مدارك لازم براي تشكيل پرونده پسرم را داديم و مبلغ پروسسينگ في رو هم براش داديم.
خلاصه از خيلي از جريانات كه بگذريم در تير سال 1381 دقيقا بعداز جشن تولد پسرم به ما از سفارت كانادا در دمشق فكس زدند و گفتند كه شما ويو شديد و نياز به مصاحبه فعلا نمي باشد و مدارك پزشكي رو براتون فرستاديم.اما ما هرچه فكر كرديم ديديم مداركي به دستمون نرسيده اين بود كه گفتيم بابا كدوم مدارك و .... خلاصه بعداز چند بار نامه نگاري و مكافات مدارك پزشكي عزيز با دو يا سه ماه تاخير به دست ما رسيد و در مرداد سال 1381 آزمايشات رو داديم و فرستاديم.دوباره شش ماه منتظر شديم ولي بازم خبري نشد و بعد از شش ماه كه فكس زديم در مورد آدرسهاي دوران دانشجويي من اشكال گرفتند و ما هم براشون توضيح داديم و مدارك لازم رو ارسال كرديم . در همون هفته سفارت كانادا در دمشق بدليل حمله نظامي آمريكا به عراق به حالت تعطيل در امد و رفت براي ارديبهشت سال 1382 .بازهم در جواب فكس هاي ما ميگفتند پرونده شما در اخرين دور پروسس است يا به قول ما ها داريم گزينش ميكنيم عملي خلاف شيونات از شما سر نزده باشد. شهريور ماه سال 1382 دوباره مدارك پزشكي فرستادند و گفتند دوباره بايد آزمايش بديد . ما هم دوباره به بيمارستان ايرانمهر رفتيم و اوايل مهر سال 1382 ارسال كرديم .از بعداز مهر ماه بود كه هي از سفارت دمشق تماس ميگرفتند و پيگيري ميكردند كه چه را مدارك رو نمي فرستيد.خلاصه بعد از رسيدن مدارك گفتند كه كپي پاسپورت و مشخصات قد و رنگ چشم رو به مابگيد و.... و خلاصه ويزا رو صادركردندورفتيم و گرفتيم .
آخيش راحت شدين از دست اين خاطرات نه !!!!!!


Comments: Post a Comment